روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



خانه اول

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

احتمالا شما هم دورانی که خیلی کوچک بودید و نقلی صدایتان می کردند و حتما یا داداشی دوچرخه زنگ داری داشته یا خودتان داشته اید. یک مدتی بود همش خواب یک خانه میدیدم و توی خواب که وحشتناک ترین خواب های عمرم به حساب می آمد همه اش کوچک بودم و تنها همان خانه ای به کابوسم خودنمایی می کرد که موقع بچگیم زندگی می کردیم. از خاطراتش همین بس که درخت توتی بود باغ های فط و فراوانی بودن. بید و تنور سیمانی و قدیمی دهشتناک و دریچه پشتی حیاط خلوتش با تاریکی خوفش. و یک پشه بند و بع بعِ بزغاله مان. هعی داشتم می گفتم کجا بودم؟ هان .. خواب .. چه خواب هایی مدام کابوس آنم فقط توی همان چار دیواری های دوران بچگی با همان هیبت تنها با تفسیر که همیشه شب و تاریکی به جای خورشید و روشنایی به روح خانه ام می آمد. همین



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۰۷
رقَـیـه ..

نظرات  (۱)

گاهی با بزرگ شدنِ ما کابوس‌هامون هم همراهمون قد می‌کشن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">