روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



آن روز سرد(6)

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ

علی از سربازی که بر می گردد بعد از پانزده سال زندگی گره خورده اش با دختر عمویش با نومیدی نذر می کند که مثلِ قبلن ها جواب بدهد نذر گل محمدی اش توی کوچه پیچید با رعنا دسته میزد که گلها همان محمدی چهار راهی باشد.. نذرش که ادا می شود اسمش را نذر محمد می کند و می گذارد محمد چون محرم می آید نام حسین را هم پسوند اسم محمد می کند، اول باور کردنش خیلی سخت بود.. خیلی ها حرف از جدایی علی و زنش میزدن، پانزده سال بدون بچه همه را به فکر جدایی آنها وادار کرده بود اما علی بود و عشق پر از نهایتش که لنگه نداشت. نذرش همان پسری بود که به دنیا آمد و همه را متحیر کرد..هفت سال بعد درست همان زمان که کوچولوشان اول دبستان میرود و بابا را می نویسد.. درست وقتی که علی برایش دفتر مشق می خرد... همان موقع نمی دانم چرا گلهای محمدی خشک می شوند، لبالب پر می زنند، علی موهایش به سفیدی میزند کم می شود.. پر پر می شوند، دکترش می گفت تومار دارد وجودش را می گیرد.. علی دیگر بعد از آن هفت سال محمد حسین را نمی بوسد . دیگر پهن نمی شود روی قالی  بگوید: با.. با.. وقتی سرطان توی وجودش رخنه می کند که نذرش گل محمدی شده است و هفت سال گل محمدی اش پخش کوچه ها ی شهر می شود. هفت سال نذر برای بچه دار شدنشان که تمام می شود علی هم تمام می شود و پسرشان تازه شروع می شود.


[ این داستان برگرفته از یک رویداد واقعی بود ]



موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۱۵
رقَـیـه ..

نظرات  (۹)

جمله بندی هات یکم نامفهوم و گنگ بود من کلا هیچی از متن نفهمیدم!
پاسخ:
:))
۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۹ هانیه شالباف
خیلی خوب بود ...
هیچ‌کس سر از کار خدا درنمیاره؛ حکمت که می‌گن؛ همینه...

قالب نوشتن هم متفاوت وجدید بود.
پاسخ:
تشکر :)
۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۸ شکلات تلخ
:( هرآنچه میدهد رحمت و در نداده اش حکمت.ما هم که این وسط باید غصه بخوریم فقط:(
پاسخ:
یه روزی این غصه ها تموم میشه:)
خیلی ناراحت کننده بود :((


پاسخ:
اره :/
۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۹ جودی آبوت
الهی ...
پاسخ:
:)))
قلبم درد گرفت 😔😔😔😔 خیلی نارحت کننده بود 
این سرطان لعنتی چه بد جایی میاد سراغ درس وقتی همه چی خوبه
پاسخ:
اره :)  مواظب قلبت باااااااااش رفیق 
چقدر تلخ بود:(
هعی...امان از دنیا
ممنون
یاعلی
پاسخ:
یا علی :))
۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۱ คຖē Şhērlฯ
واسه بیشتر بچه ها این ماه ، ماه ولخرجیه.
پاسخ:
جان؟
به نظرم دفعه ی قبلی که پست رو خوندم خوابم میومده یا کلا رو فرم نبودم!
چون الان که دوباره میخونم میبینم چقدر هم خوب بیان شده همه چی...
خیلی داستان تاثیرگذاری بود مخصوصا که گفتی واقعی هم بوده احساس توش موج میزد ممنون رقیه جان...
پاسخ:
تشکر جانم، البته بعد از این که اون ایراد رو گفتی یه جاهاییش رو اصلاح کردم، ممنون از تذکرت *_^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">