روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...


محمدرضا شعبانعلی

اینستا: roqaye176



پربیننده ترین مطالب

من عصبانی که میشم حواسم نیست چی میگم.. یعنی زبونمو میدم دست خودش نه عقلم... یعنی وقتی حرف میزنم از دلم نیست چه برسه از ته دلم. 

آدمارو دیدی چه خوشگل جلوی نگاهت ازت تعریف می کنند ! دیدی پشت سرت هم تعریف کنند؟؟؟؟ یا ...

من همینم وقتی ازت عصبی ام بهت میگم وقتی ازت تعریف نمی کنم ولی پشت سرت هم تعریف می کنم یعنی همینم که هستم نه بیشتر وقتی ازت خرده می گیرم به دل نگیر

من خیلی رو راستم.. خیلی بیشتر از اونا.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۷
رقَـیـه ..

دارم به این فکر می کنم که روزهایی بود .. شب هایی بود پر از حرف و حرف.. روزهایی بود بدون کدورت و بد بیاری.. شبای پر ستاره آسمون زمین رو از ذهنم برداشتم.. هوای نم ناک عاشقانه گذشته ها رو.    هوا، هوای حسرت روزهای شعف و شوق کودکی، نوجوانی و حالا جوانی....!!! به سرعت برق و باد روزهایی هم خواهد آمد که دوباره دست غمها و تنهایی ها رو بگیرم و با خودم غرقشون کنم. راستی که چه زود میگذره. انقد تند و بی پروا که اگر ساعتی غصه بر باد رفته ها رو بخوری و هی تلنباری از غصه ها رو جمع کنی و دست روی دست بگذاری و همه اش آه سوزناک بکشی  فرصت دویدن از دستت خارج می شود...و یه هو به خودت بیایی و ببینی داری مرز چهل سالگیت رو هم رد می کنی اما نه برای خوب بودن و رویاهات تلاش کردی و نه برای جنگیدن با حسرت ها. هر چقد حسرت خوردی بس است، بلند باید بشی ... اون هم نه از مدت مقرری که میخاهی معین کنی... از مدتی باید برای رفتن به دنبال آرزوها و نقاط درخشان زندگیت، حرکت کنی که مصمم باشی دیگه هرگز حسرت کارهای نکرده رو نخوری و هرگز،هرگز اشتباه ها رو تکرار نکنی. 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۴۸
رقَـیـه ..

خودم شخصا بغل بعضی آدما حس راحتی و آرامش وصف نشدنی دارم، حتی با شنیدن تمام گلایه های اونها. بغل اونها خجالتی و سربه آسمون نیستم.. تند تند نفس نمیزنم..

 با وقار و شکیلا نشست و برخاست می کنم.. راستش اما کنار یه عده از خدا بی خبر اذیت کن، معذبم. قلبم خالی از کلمات و جملات بلند قصار گونه میشه... 

من بغل اونها احساس ارزشمندی دارم حس کوهنوردی که همیشه نوکه کوهه.. اما در کنار بعضی انسان ها، حس ابری رو دارم که همیشه تو خالیه هر چند خودشو اینطور نشون نده. حکایت بعضی هامون همیشه اینطوریه نسبت به بعضی ها خوب و دلسوزیم چون دوسشون داریم، نسبت به بعضی ها بد و نامروتیم چون دوسشون نداریم.. چون ازشون خوشمون نمیاد 

اما داریم با چشامون می بینیم همین هایی که ازشون کینه به دل داریم واسه بعضیا بهترینه بهترینن. همینهایی که مثل خدامون می پرستیمشون با آدمهای گوشه کنارمون منصفانه رفتار نمی کنند. برای همین نظریه نسبت بوجود میاد نسبت به بعضی ها خوبیم و برعکس. نسبت به بعضی هامون خوبند و برعکس...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۳
رقَـیـه ..

بذار روشنت کنم: آره، حسودی خووووبه[نیست] خیلی هم به من میاد.. من به تامِ حقیقت قبول دارم.. به بیشتر حرف زدنُ بیشتر خندیدنُ بیشتر نگاه کردنِ آدمها به خودت!

من حسوُوُدترینِ توأم. به قول قدیمیا «حسود هرگز نیاسود»

اگه حسادتُ از خودت دور نکنی ذره ذره آب میشی، شبیهِ برفِ قُله ها برای چند صباح اون جایی... اما عاقبت تبدیل به یه چیز دیگه میشی. 

 بذار روشنتر کنم من الانهِ عینهو آینه شدم هر کجا بِرَمآ انعکاس واکنش ها رهام نمی کنند. 


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۳
رقَـیـه ..

نمیدونم بهش فکر کردین یا نه اما من بهش ایمان دارم، ایمان! بله. فرار کردن از هر چیزی و هر کسی عاقبت خوشی در پی نداره. چون .. از اساس فرار کردن غلطه. وقتی داری از یه حقیقتی.. واقعیتی فرار می کنی و همزمان قراری هم برات نمی مونه، یه جای روزمرگیا پیدات می کنه و بهت هشدار میده.

مثلا خودمو بگم از مسخره شدن فراری ام و تا حالا باهاش مبارزه نکردم و نمیدونم به چه طریق و شیوه ای!!

از بی توجهی فراری ام

از بی دوست بودن..

از نمره ی بد گرفتن حتی

از تایید نشدن

اما یه بار که برای همیشه با ترست مبارزه کنی و فرار نکنی و خودت، خودتو به مأمورهای امنیتی عقلت تحویل بدی برای ابد از ترست رها میشی.

امتحان کن:)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۰۰:۵۶
رقَـیـه ..

شعار خوبه به شرطی که بهش عمل بشه. نویسنده ها رو دیدید؟ بلدن در مورد صمیمیت و عشق و خانواده طومار نوشته چاپ کنن اما دریغ از داشتن خانواده، دریغ از توجه به خانواده. 

حکایت بعضی از ما شده شعار! تازه خودمونم حواسمون نیست که داریم به کجا میریم!! تو جهالت خودمون دست و پا میزنیم که با شعار دادن امتیاز جمع کنیم و برنده میدون باشیم. 

تا کی آخه؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۰۱:۱۶
رقَـیـه ..

تا حالا شده از یکی که خیلی بهتون نزدیکه و باید همیشه وجودشو بپذیرید چون مجبورید. انزجار داشته باشید؟ یکی که همیشه دست میذاره روی نقطه ضعفاتون و از روی حماقتش شوخی می کنه و در برابرش هیچ انگیزه ای برای صحبت کردن ندارید و باعث شده هر جایی که اون باشه براتون جهنم بشه؟ مدامم بهش فکر کنی هر چقدرم که فرار کنی از فکرش. دوما اصلا ازش خوشت نیاد ؟ بساطیه برای خودش!

چه کار کنم؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۴۷
رقَـیـه ..

کاش به جای تحمل کردن این زندگی وحشتناک میشد مرد. از اون مردن هایی که برات مهم نیست بعد مرگت کسی هم گریه می کنه یا نه. کاش میشد به جای کشیدن زوری هیبتت روی هستی  یه هویی مرگ بیاد خفتت کنه. کاش خودکشی کردن گناه ابدی نبود. کاش می شد مرد ولی دیگه اذیت نشد. کاش

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۱:۱۹
رقَـیـه ..

اگه هیچ کاریو تو این دنیا بلد نباشم در عوض تو چیدن کلمات جورواجور کنار همدیگه ٱستادم:/  تنها جایی که آرومم می کنه یه جای نسبتا تاریکه که بتونم بنویسم از همه چیز و همه حروفی که آزرده ام کردن .. حتی وقتی انقد خوشحالم  نمی تونم با زبونی که تو دهنمه به همه ابراز خوشحالی کنم هم. من تو نوشتن اتفاقات تاریخی و احساسی فوق ماهرم تو وصف کردن احوالاتم اما همینایی که دارم مینویسم رو نمیتونم بیان کنم . خوب یادمه از همون بچگیام که یاد گرفتم انشا بنویسم دفترچه خاطراتی بهم زدمو و دیگه لام تا کام از احوالاتم و راست و دروغ و شیطنتام به احدی حرفی نزدم! دیگه رفته رفته صدامو فراموش کردم.. همه عالم و آدم به به می کردن که چقدر بچه سربه راه و مؤدبی ام. کم کم حرفی برای گفتن به نزدیکام پیدا نکردم و حتی حرف زدن باهاشون برام سخت و طاقت فرسا شد، هیچ لذتی با هم صحبتی دفترم پیدا نمی کردم. دیگه اگه روزی یه خط نمی نوشتم روزم شب نمی شد. اما با همه این ها حرف زدن و یاد نگرفتم و فقط عین مونگلا لبخند میزنم

همیشه باید بنویسی تا آروم شی، تا کسی قبل از تموم کردن حرفات قضاوتت نکنه تا ایطوری آروم شی...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۷ ، ۰۱:۱۹
رقَـیـه ..

تنهایی شاخ و دم نداره.. همین که بدونی کسی منتظرت نیست تا باهاش شام بخوری و وقتی برای مدتها پیدات نیست دلتنگت نشه و بهت زنگ نزنه. تنهایی ها تعریف پیچیده ای ندارن. تنهایی مثه اون تیکه پلکه که تازگیا به اون تیک مبتلا شدی اذیتت می کنه اما رهات نمی کنه و باهاش کنار اومدی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۷ ، ۰۰:۵۹
رقَـیـه ..
بیاید یه کار{جدید} انجام بدیم. مثلا عصبانی بشیم و داد بزنیم، شده خودزنی کنیم... یا حتی بد دهنی کنیم و الکی ادای آدمای همیشه مؤدبُ  متین رو در نیاریم. خودِ خودمون باشیم، حالا نه اینکه همیشه عصبانیتمونُ  بروز بدیم که آره مثلا میخام خودم باشم،نه ولی لزومی نداره همیشه و هر جایی سکوت کنیم که کسی دلش نشکنه یا حرمتارو حفظ کنیم . بعضی وقتا تا یه چیزی از بین نره و نشکنه بعدی به وجود نمیاد. نه هرشکستنی درسته و نه هر عصبانیتی و داد زدنی.
من الانه مختارم وقتی کسی بِم {بد دهنی} می کنه منم همین کارو بکنم اما این عصبانیته درست نیس، ولی میتونم به جایِ این طرز عملکردم با تمام قوا و عصبانیتم دندون قریچه برم و رنگ رُخسارم سرخ بشه و تند تند نفس بزنمُ و نگاهِ پُر انزجارمُ بهش بدوزم و لبخند تمسخرامیزی تحویلش بدم و بگم جواب ابلهان خاموشی ست و از صحبت کردن با آدم جاهل بیزارم 
یاتو اشتباه می کنی یا من. ولی اگه هر دوی ما سکوت کنیم که مثلا نشون بدیم چقدر مؤدبیم فقط سر خودمونُ شیره مالوندیم.



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۴
رقَـیـه ..

مثل چایی که شاخه نبات داره. مثله ماکارونی که ته دیگه سیب زمینی داره. مثل انار که گلپر داره و آبی که تگرگ داره و شله زردی که دارچین داره .. و عین من که تو رو دارم و مثل زندگی که عشق داره. پیدا نمیشه، نه واسه ی من نه تو همزادی پیدا نشده وگرنه تقدیر ما رو به هم وصله نمیزد کنار تو که هستم قشنگترین لبخندای دنیا هم به گردم نمیرسه « ما » قرار هس مثل لب و لبخند و گل و بلبل باشیم، وقت هایی که من از دنیا و آدماش دلگیرم تو بخندی و بخندم و روزایی که گره به پیشونیت زده میشه من بگردمو و بگردی. ما قرار هس بی محابا به گوشه کنایه های آدم ها برای خودمان خوش بگذرانیم  برای راضی نگه داشتن دل همدیگرمان قول بدیم تو مواظب قلب و احساس و عاطفه من باشی و من مراقب اعتماد و احساس و قلب تو باشم


+مگه چقدر میخای زندگی کنی که مراقب هم نباشیم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۴
رقَـیـه ..