روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...


محمدرضا شعبانعلی

اینستا: roqaye176



پربیننده ترین مطالب

علی از سربازی که بر می گردد بعد از پانزده سال زندگی گره خورده اش با دختر عمویش با نومیدی نذر می کند که مثلِ قبلن ها جواب بدهد نذر گل محمدی اش توی کوچه پیچید با رعنا دسته میزد که گلها همان محمدی چهار راهی باشد.. نذرش که ادا می شود اسمش را نذر محمد می کند و می گذارد محمد چون محرم می آید نام حسین را هم پسوند اسم محمد می کند، اول باور کردنش خیلی سخت بود.. خیلی ها حرف از جدایی علی و زنش میزدن، پانزده سال بدون بچه همه را به فکر جدایی آنها وادار کرده بود اما علی بود و عشق پر از نهایتش که لنگه نداشت. نذرش همان پسری بود که به دنیا آمد و همه را متحیر کرد..هفت سال بعد درست همان زمان که کوچولوشان اول دبستان میرود و بابا را می نویسد.. درست وقتی که علی برایش دفتر مشق می خرد... همان موقع نمی دانم چرا گلهای محمدی خشک می شوند، لبالب پر می زنند، علی موهایش به سفیدی میزند کم می شود.. پر پر می شوند، دکترش می گفت تومار دارد وجودش را می گیرد.. علی دیگر بعد از آن هفت سال محمد حسین را نمی بوسد . دیگر پهن نمی شود روی قالی  بگوید: با.. با.. وقتی سرطان توی وجودش رخنه می کند که نذرش گل محمدی شده است و هفت سال گل محمدی اش پخش کوچه ها ی شهر می شود. هفت سال نذر برای بچه دار شدنشان که تمام می شود علی هم تمام می شود و پسرشان تازه شروع می شود.


[ این داستان برگرفته از یک رویداد واقعی بود ]



۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۵
رقَـیـه ..

امشب تو مهدیه یه چیزی شنیدم که تموم وجودم تیر کشید..شنیدم بعضی وقتا انقد مارو می بخشی که فکر می کنیم بی گناهیم،تو این شبا که همه نذری میدن شماهم اگه نذر دارید

 ملتمس دعا بچه ها 



۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۰
رقَـیـه ..

آشپزخونه که بودم یه دختری اومد لب اجاق گفتش وای من که اصلا بلد نیستم آشپزی کنم، حالم بد میشه از غذا پختن، متنفرم. منم طبق معمول چون میدونستم داره پز میده گفتم بذار خوش باشه.. چند شبه داره از گرسنگی می میره به معنای واقعی اما نمیره آشپزخونه یه نیمرو بزنه میگه بدم میاد بلدش نیستم.. چقدم مثلا با کلاس بود*_* 

این هم غذای امشبی که پختیم اما اون دختره داره از گرسنگی می میره، بلده ها اما دیگه بی کلاسیه بخواد آشپزی کنه.. 


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۶
رقَـیـه ..

همه میگن سکوت همیشه خوبه، حتی اون موقعی که قرارِ حق پایمال بشه.. راست میگن؟ یعنی سکوت همیشه خوبه؟ حتی وقتی دارن جلوت آزارش میدن؟ اون وقت اگه دهنت باز بشه و حرف بزنی دیگه فاتحه ی آرزوهات خونده میشه اگه سکوت کنی فاتحه ی آبروی اون .. دوراهی که میدونی راه اولی اشتباهه اما همش دنبال یه چیزی می گردی که بگن : نه تو راه دومی رو برو چون به نفعتِ ... اگه این طوریه گور بابای همه ی نفعیات. گور بابای من، گور بابای آرزوهای من که دارم آبروشو با سکوتم از بین میبرم

موافقین ۷ مخالفین ۲ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۵
رقَـیـه ..

.

میخام ازین به بعد ساکت باشم. نه به خاطر شنیدنی نبودنم نه به خاطر دیدنی نبودنم نه به خاطر بلد نبودنم. میخام سکوت کنم که بشنوم همه چیزایی که ازشون می گفتم و فکر می کردم اشتباهه اما نبود، سکوت کنم که فقط بشنوم همه اون حرفایی که فکر می کردم هستم اما نبودم، بسه هرچقد گفتم و فریاد زدم به چی رسیدم؟ به خودم؟   نه به هیچی غیر از خودت نرسیدم.

۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۶
رقَـیـه ..

خدا که غریبه نیست خودتی . اون ته جیب بابا که یه تراول مچاله شده داشت.. حتی اون بسته خرمایی که از مغازه بابا .. همش این کلمه دزد 

خدا که غریبه نیست خودتی .

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۶:۵۵
رقَـیـه ..

گفت قول بده به کسی نگی گفتم بگو اما قول نمیدم.

_ این دنیا جای من نیست، کسی منتظر من نیست 

گفتم از کجا میدونی؟

گفت: حتی یه بارهم کسی غم شونه هام نشده. هیچکسی منتظر من نیست. اما نمیدونست ساعت ها منتظر شنیدن و دیدنش بودم 

این که منو ندید، انتظار کشیدنم رو ندید غمی نداره. خودش، انتظار کسی رو نکشیده برای همین ادا و اصول منتظر بودن ها رو بلد نبود انتظار براش مبهم تر از همه ی ع ش ق های پر از فاصله و بی سروته بودش. عشق که میشه انتظار خودش سرش و کلشو پاهاشو چشماش پیدا میشه، خودت عشق و پس میزنی. تو که تا حالا انتظار کسی رو با دل و چشم نکشیدی اما انتظار داری انتظارت رو بکشن؟ تو دیگه دست همه رو از پشت بستی .. به جان خودت 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۳
رقَـیـه ..

.

هیچ وقت

 سعی نکن

 خودت رو

 تو دل کسی 

جا کنی


 امتحان کردم 

.

.

بی فایدس


ارزش 

شکسته شدنت رو 

نداره

۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۳
رقَـیـه ..

کی باورش میشه همکلاسی دوران راهنمایی که میونه خوبی هم اصلا باهاش نداری و در حد بزن بزن باهاشی توی دانشگاه تو افتاده، بعد شمارتو گیر بیاره که باهم تو یک خابگاه باشیم، بعد پیام بده بهت که فلان خابگاه قبول شدم و دقیقا تو هم همون خابگاهی !!! اینجاس که باید بگیم از هرچی بدت بیاد سرت میاد.. کی باورش میشه عضو هیئت علمی دانشگاهت تو همون ماشینی سوار شه که تو هم همون ماشین سوار شدی!!!  استاد با مرامی بود هم فهمید ترمکی ام و غریب تا آخر همراهیم کرد پول تاکسی رو هم مهمونش بودم، آفرین خیلی مرد بود.. شمارشم بهم داد و گفت اگه کاری داشتید در خدمتم *_^ 

الان خوابگاه هستم برام دعااااا کنید اون همکلاسی با من تو یه اتاق نیوفته و الا دمار از روزگارم در میاره ..




۲۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۵
رقَـیـه ..

چقدر ساده . چقدر ساده . چقدر ساده می توان عاشق شد، چقدر ساده می توان دل ربود، چقدر ساده ! اما تنها فایده این عشق ... حسرت است که نه می توان 

ابرازش کرد و نه می توان پنهان .

موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۴
رقَـیـه ..

من تا آمدم دست علی را بگیرم که قید جبهه رفتن را بزند، سوار موتور رفیقش شد و خیلی زودتر از حد تصورم جلوی چشم هایم دور شد .. دور شد.. نقطه شد.. دیگر بغضم مانده بود و چشم های خسته و پاهای بی رمقم، همان دیشب که نامه نوشت و زیر بالشتش گذاشت و بهم گفت فردا بخوانی اش خودش سر خود تصمیم گرفته بود که یک هویی بگذارد برود، نامه ی مچاله شده را از زاویه های گوناگون نگاه می کردم، اما دیگر برای نگاه کردنش دیر شده بود، از دیدنش سیر نمی شدم. علی که این طور تنهایمان گذاشت همه ی حواسم را پرت کرد. دستهایم پشت و رو تاول زدن به خاطر این کاغذ که چقد دیر به دستم آمد. . 

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۴:۱۵
رقَـیـه ..

دوست خوب داشتن بیشتر شبیه یه خواب می مونه، پیدا کردنش شانس می خواد، باید برای به دست آوردنش خیلی تلاش کرد.. سرنوشت آدم رو عوض می کنه چه بسا حتی از یه زمانی که توان تصمیم گیری با عقلت رو نداری اون میتونه عقل کمکی تو باشه.. الکی نیست که میگن آدم و باید از روی دوستاش بشناسی.. ازت ممنونم فائزه تو اون روزا که همه ی همه تاییدم می کردن و برام هورا می کشیدن اما تو قهر و حرفای مزه دارت و تحویلم می دادی.. تو خیلی خانومی، خیلی عزیزی، همیشه اون ته چاه رو میدی نه لبه ی پستش رو، تو مثه اونا دنبال کیف و سرگرمی نبودی .. تو دنبال درست بودی، طرف حق بودی، طرف چیزی که از اول درست بوده و تا ابد درسته بودی تو تشویقم نمی کردی به خوب بودن غلط که سد راه خوبی های درست بود.. ازت ممنونم که قهر می کردی که دلم ازت ناجور شکسته می شد اما در عوض نمیذاشتی تو گاماس گاماس رفتن های غلط غلوط کج برم ...طاقت قهرای تو رو نداشتم واسه ی همین هم همیشه از اونا فاصله می گرفتم و طرف تو شتاب می شدم، فائزه جانم الانه اونا دیگه نیستن جانب داری منو بکنن، فقط حرفای تو یادگار شده که صحت عمق نگاه تو رو نشون بدن.. دوست خوب میتونه چاه به چاه و گاماس به گاماس زندگیت رو نشونت بده این ماییم که پسش میزنیم، رهاش می کنیم، حتی به باد تمسخر می گیریمش ... 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۹
رقَـیـه ..