روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی

اینستا: roqaye _kargar76



پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

اولاً اینُ میگم که صادق بودن خیلی هم خوب نیست... ضربه می خوری از همه دورُ وَریات. مردم حوصله انتقادُ ندارن، صداقت یه بخشی از نقدِ.

من عینِ آینم تعریف از خود نباشه! اما بلد نیستم دروغ بگم! تعریف از خود نباشه .. آدم رُک گویی ام والا واقعیتش خودمم از خودم بابت این خصلت خسته شدم بدون حاشیه و مقدمات مستقیم میرم سر لُب کلام، طوری که بهم میگن تو که داری نقد می کنی بایدَم جنبه نقد شدن هم داشته باشی، اما ندارم ! 

از طرز سارُق چارقَد بستنُ گرفتنشون نقد می کنم تا طرز نشست و برخاستشون از گره های کور و مشکلاتی که می جنگند باهاشون و باعث میشه به کج مقدم بشند تا لُقمه اضافه ای که باعث اضافه وزنشون میشه، خسته شدم بس که بهم خندیدند که ازت انتظار نداریم بهمون گیر سه پیچ بدی و هی برای اعمال ریزُ درشتِ صحیح و غیر صحیح گوشزدمون بشی. نمیتونم ازتون انتقاد نکنم وقتی اشتباه می کنید مخصوصاً راجع اتفاقاتی که مربوط به منه من نمی تونم حرفِ دلمُ به نقطه زبونم جاری نکنم نمی تونم أدا در بیارم نمی تونم رو راست نباشم.

«-گفته است الکذب ریب فی القلوب

 شایدم هر راست نباید گفت-»


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۳۲
رقَـیـه ..

الانه حس یه لاشه بی روح رو دارم که فقط سنگینی استخون و گوشتو به خودش حس می کنه احساس درش مرده همون یه ذره سوی امید رو هم نداره از کافری که به خدا نزدیکتره دورترم. شب هست سکوت هست خاموشه بی روحه صدای جیغ و خنده میاد همه خنده ها برام مثل نوار ضبط تکراری و بی معناس. روی زمین راه میرم و تا مطلق دور راه میرم اما نه زمان نه مکان تند میگذره چرا خوابم نمیبره؟ چرا تا ابد خوابم نمی بره!

یه روزی، یه شبی یه جوری خفه خون می گیرم که دست هیچ حواسی به صدام نرسه

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۱۷
رقَـیـه ..

از درزای دیوار صدا میاد از دهن آدم کم حرف نه.

آدمهای کم حرف خیلی بیشتر از آدمهای پر سرو صدا و زبون باز میشکنند و فرو می ریزند.. چون حرف قلبشونو نمی گن. اونا نمی تونند همیشه کلمه ها رو درست أدا کنند و داستان های پر پیمون تعریف کنند و مدام هندونه زیر بغل تعارف کنند خیلی جون بکنند با بله و خیر ختم صحبت اعلان می کنند... اونا تنهایی رو بیشتر دوست دارن نهایتش دو سه تا دوست همیشگی پایه که کمتر از حد معمول حرف بزنند چون گوش هاشون عادت به زیاده گویی نداره. دست دلشون نیست گاهی عرف و عادت گاهی تربیت و تمرین اونا رو کم حرف می کنه... اونا هم انقد عصبی و خوشحال میشن که بقیه میشن.. همونقدر هم دل بزرگی دارند که بقیه ی زبون بازها دارند... فقط نمی تونند ابراز کنند و به کرسی کلام بنشونند..

باور کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۶
رقَـیـه ..

پنج سحر شده حدیث شریف کساء می خونم:) با کلی امیدهای جورواجور:| طبق قرار هر روز اینطوریه بعد تموم شدن حدیث دو رکعت نماز هدیه به پنج کنم و دو روز آخر نماز به جبرائیل به عنوان شاهد نزول و دو رکعت هم به صاحب الزمان آقامون هدیه کنم و آخر سری تسبیحات حضرت زهرا،سلام الله علیه.

میخام بدونم میتونم با قسم دادن به این پنج تن بزرگوار و هدیه به روح پر برکتشون و التماس و زاری و نیاز به آرزوی قلبی ام برسم!

ماه قشنگیه از اون دسته ماه هاست که امید و انگیزه هات شدت می گیره و زندگیت رنگ شادی و محبت می گیره:)


+ باغ من سرده 

همه ی گلاش پژمرده دونه دونه



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۵
رقَـیـه ..