همین روز ها بود
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ب.ظ
وقتی بهشون گفتم سال دیگه قرار برم دانشگاه می خواستن سرم داد بزنن،تازه وقتی بهشون گفتم پولی که از اون ارباب بدخلقمون می گیرم مال خودمه و قرار نیست تو جیب کسی غیر از خودم بره خیلی بهم ریختن، همشون که میومدن خوشه چینی کلِ دستمزدشون واسه خرج مواد باباهه می رفت.. وقتی که فهمیدن بابام باغ داره ولی دارم تو باغ یکی دیگه کارگری می کنم همونجا از بالای درخت پرت شدن پایین، صحنه ی جالبی شده بود
خب دوست داشتم دستم بره توی جیب خودم حتی با اون پول واسه خودم گوشی خریدم.. انقد چسبید.
دسترنج سی روزِ من بود.
۹۵/۰۶/۱۳