تو یه خیال شیرینی
جمعه, ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ
نگو که توی مغزم دارم با یه آدم خیالی که صورتش سوخته و هیبت مهربونی داره، دارم هرشب حرف میزنم البته هرشب که نه مداوم دارم بهت فکر می کنم حتی اگه خیالی خیلی شیرینی خیلی نابی عین حلوای مرده که نه میشه خورد نه میشه نخورد عین همینی باورش سخته که وجود نداشته باشی و باورش هم سخته که وجود داشته باشی تا پیدات نشه تکلیفم همینطوری نامعلومه آینده م میدونی چرا رو هواس چون مدام به تو فکر می کنم عین خوره افتادی به جون مغزم تا قبلش قلبم بود حالا مغزمه که داره از استخون می پوکه
پیداشو جان جدت پسر
۰۳/۰۸/۱۱