وقتی خوندن نگاهت سخت نیست
خودمو قبول نداشتم اما باور داشتم به گمانم فرقش رو شاید تنها خودمم که درک کنه. همیشه فکر می کردم تو جمجمه سرم و چشای گردم شیطنتایی جم می خوره که کسی با خبر نمیشه اما واقعیتش یه حقایق نچسبیه که باید پذیرفت... البته .. پذیرفتم به هر نگاهی به سمتت که میاد میخام از شدت حسادت پرتاپ بشم به سمت نا کجاباد. دروغ چرا من یه خورده رزل هم هستم مثلا نمیدونم ذاتم اینطوریه یا نه بخاطر اینه که خیلی حسودم. دوست ندارم کسی جامو تو قلبت بگیره .. میدونم فقط جای منه اما ترس دارم که تو نگاهت تحسین اونا باشه، بگذریم کلا زندگیم به دو بخش قبل تو و بعد تو تقسیم شده. مثلا من قبل تو از آدمای جدید و باهوش و همه چی تموم به طور نفرت انگیزی دوری می کردم بعد تو فکر کن یه آدم حسود لجباز که بگه فقط گاو من ماما می کنه به بخشی وارد بشه که فقط توجه تو رو بخاد و اصلا هم حوصله حواشیه آدمای دوست داشتنی زندگیت رو نداشته باشه می فهمی چقد برام سخته با خودم بجنگم که بهشون حسادت نکنم؟ اما توفیرش چیه وقتی خیره میشم به یه گوشه و تا نرن از دورت قدرت تکلم ندارم
آه من چقد بخت برگشتم خدا