سال آخر کاراموزی داشت، یه مدرسه دخترونه « مهد کودک بزرگان نیز» که نسبتا جمعیت نود درصدی مدرسه از بخت بد روزگار به حضور دانشجوی کارورز میرسن.. با این عناوین که بین آرش و محسن و رضا گیر افتادم عاشق همشون هستم اما یک کدومشون باید انتخاب بشن این بحث ها که خیلی وقت درش بسته شده و بذارید بیشتر ازین در خونش و نزنیم هدف نوشته ی من نیستن، می گفت آخرین روزی که اونجا بودم یه دانش آموزی رو میبرن بیمارستان به خاطر این که رگ دستش رو زده بود وقتی بالا سرش حاضر میشم و دلیل رو می پرسن در جواب آهنگ «تیغ و بذار رو رگهات»و بلند می خونه آهنگی که همیشه همدم تنهایی هاش بوده ... و هرشب با گوشی بهش گوش میداده...