زن عمو شاهد دعوای بین من و بابام خیلی بودِ. خیلی چشم غره میرفت، نصیحتم می کرد، حرف های درشت بهم میزد.که این راهش نیست، با داد و مَنم منم کردن نمی تونی اسمی از منطقی بودن بزنی، خلاصه دید با نصیحتاش راه به جایی نمی بره که هیچ ظرف عصیان من و هم پرُ تر می کنه، زن عمو خیلی به مغزش فشار آورد و انقد فکر کرد و راه حل داد، راهِ حل راه حل ها!
زن عمو گفت هر وقت بابات عصبانی شد تو هم از اون بدتر ..فقط بگو باشه بابا جان اصلا هر چی تو بگی، شما حق رو میگی، درست چیزیه که شما میگی، شگفت آور جواب داد، توی اون سور عصبانیت که فقط نگاهش می کردی، به معنا برداشت می کرد این حرف هارو می گفتم دست از بحث و جدل بر می داشت، زن عمو وجودت گلِ.. گل.
واقعیتش بعضی وقتا ازین نقطه ضعف بابام سو استفاده می کنم.