خودم شخصا بغل بعضی آدما حس راحتی و آرامش وصف نشدنی دارم، حتی با شنیدن تمام گلایه های اونها. بغل اونها خجالتی و سربه آسمون نیستم.. تند تند نفس نمیزنم..
با وقار و شکیلا نشست و برخاست می کنم.. راستش اما کنار یه عده از خدا بی خبر اذیت کن، معذبم. قلبم خالی از کلمات و جملات بلند قصار گونه میشه...
من بغل اونها احساس ارزشمندی دارم حس کوهنوردی که همیشه نوکه کوهه.. اما در کنار بعضی انسان ها، حس ابری رو دارم که همیشه تو خالیه هر چند خودشو اینطور نشون نده. حکایت بعضی هامون همیشه اینطوریه نسبت به بعضی ها خوب و دلسوزیم چون دوسشون داریم، نسبت به بعضی ها بد و نامروتیم چون دوسشون نداریم.. چون ازشون خوشمون نمیاد
اما داریم با چشامون می بینیم همین هایی که ازشون کینه به دل داریم واسه بعضیا بهترینه بهترینن. همینهایی که مثل خدامون می پرستیمشون با آدمهای گوشه کنارمون منصفانه رفتار نمی کنند. برای همین نظریه نسبت بوجود میاد نسبت به بعضی ها خوبیم و برعکس. نسبت به بعضی هامون خوبند و برعکس...