روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مباد دیر شود» ثبت شده است

فکر کن تا ابد قرار است زنده بمانی،تا ابد توی بهشت باشی،یعنی هیچ وقت نخواهی مرد. و چه حسرت بزرگی می خورند آنهایی که در جهنم اند.دنیا ارزشش را ندارد اینکه بخواهی اخم کنی و یا دلی را رنج دهی دنیا ارزشش را ندارد اصلا. اینکه بیشتر بخوری که فربه شوی وقتی قرار است میرانده شوی و رویت خروار خروار خاک بریزند وقتی قرار است تمامی این گوشت ها،اندوخته های تمام عمرت را موری کوچک به باد دهد وقتی میدانی حسابی در کاراست.محاکمه ای در کار است و تمامی اندامت گواه و شاهد این محاکمه اند می ترسی.این دانستن مثل لباس ضخیم تو را با ترس می پوشاند.نمی دانی این محاکمه چقدر به نفع توست خبر  دار نیستی چه کسانی برایت حاضر می شوند،شاید فقط تو باشی و میز محاکمه! دیگر هیچ کس نباشد که به دادهای بلندت،به نداهای دل خراشت،به بغض های پر از تنهایی ات پاسخی دهد.وقتی می دانی وجودت قرار است گواه تمامی خوشی هایت،خوبی هایت،حرف های شایسته ات...باشد قرص می شوی.میدانی حتی ریز گناهی به اندازه حبابی تو خالی از دست حکیم دانا و توانمند گم نمی شود.آن وقت وحشت سراپای وجودت را در بر می گیرد.آن وقت که مشت مشت بر سرت آه های ندامت گونه ات رابریزی و چقدر پر از تنهایی می شوی،پر از پوچی و بی کسی می شوی.بنگر چقدر فرصت داری شاید بخواهی فردا انجامش دهی.شاید بخواهی فردا کودک بازیگوشت را به هوا خوری ببری و یا دسته گلی سوسنی به بانویت هدیه دهی و یا برای مادرت زنگ دلتنگی بزنی.مباد دیر شود و تو امشب سر از بالین روزگار برنداری که اگر چنین شد وای بر هزارها،هزارها و هزارها ای کاش...

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۶
رقَـیـه ..