روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترسوترین دختر آبادی» ثبت شده است

گفتی از صدای پارس سگ می ترسی،از صدای قلادهِ سگ عمو. من تو را ترسو ترین دختر این آبادی می دانستم..اما تو ترسو ترین دختر  این آبادی ترسی به همه وجودم انداختی که هنوز با من قدم قدم آمده..صبحِ روستا آمدی خانه ی عمو به من گفتی آلاله ها دارند هر سال کمتر می شوند گفتی بالای تپه درخت گردویی دارد می خشکد،علف های هرز ریشه دوانده ان، گفتی آب هر روز با ظرف برایش می برم،آن طرف جاده با وانت روی آلاله ها را گل می گیرن.گفتی برویم حصار بزنیم مباد همین گردوها سال بعدش کم شوند. با اینکه مادرخوانده درخت بودی بالای درخت نمی آمدی می ترسیدی،چقدر ترسو بودی .. همه ی گردوها نارس بودن،سبزِ سبز یآدت می آید؟ آن بالای شاخهِ سمت راست دوتا گردوی رسیده داشت.. وقت چیدنشان بود فکر می کردم یکی برای تو یکی هم برای من باشد.. برای من"صفر" از آب درامد .. با سنگ زدی به پهنای گردو و هردویمان مات ماندیم وقتی گردوی پوچی شانس من بود یکی هم بود که مال تو بود .. نه من نه تو تا آن موقع گردو نخورده بودیم .. گردو را شکستی،همه اش را به من دادی حتی نصفش هم برنداشتی ... کتاب هایت را جمع کردی روی تنه اش یادگاری نوشتی و گفتی برگردیم آخر تاریک بود و تو می ترسیدی.. من ساکت بودم نه مثلِ قبلن ها . . تو کتاب بلند بلند می خواندی من سراپا گوش بودم .

منتظر بودم حالا که کتاب خوان شدی چه می خوانی ..

خواندی اگر:

منی که امروز فهمیدم باید این لقمه را بدهم،اگر ندهم،فردا که باید از سفره ام بگذرم،نمی توانم. بعد نوبت این می رسد که خانه ام را بدهم؛نمی توانم. جانم را بدهم،نمی توانم. و چون قبول دارم و می خواهم آن را انجام دهم ولی نمی توانم رنج می برم و زیر فشار وجدان خُرد می شوم.

 

و تو ترسو ترین دختر آبادی از دید من . . چقدر خوب از سهم لقمه ات گذشتی . . .                                                                                                                                                

 

 

۱۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۵۱
رقَـیـه ..