روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آن پسر» ثبت شده است

فکر کن یک اتوبوس خیالی که وقتی دنده را عوض می کند؛آفتاب به رنگِ نارنجی پنجره اش می افتد و مزرعه ی عریان آن طرف تا سوداترین سودای ممکن تو را می برد،می برد به ته ته حرف  های شیشه ای آن زن.همان زنی که وقتی نگاهش به کبودی نگاهم افتاد و چمدان قرمزش مزاحم افکارش می شد همان زن مشکی پوش با مشکیِ حرف هایش،چقدر دقیق بود و چقدر حساب شده حساب همه ی دلخوری هایش را داشت،یا دلخوری تق تق پاشنه بلندش که وقتی راه می رفت نمی توانست تعادلش را با چمدانش نگه دارد . دلم می خواست حرفش بیاورم حتی ازشهری که معلوم بود برای مدت ها قرار است سفر کند.نگاهم را از او گرفتم و سرم را به پنجره چسباندم . آن پسر بیرون اتوبوس یک چیزی می گفت.. چیزی که نامفهوم و نادر بود..به مادرش لب خند میزد چشم از او بر نمی داشت مادر دستش را به شیشه چسبانده بود پسرش با دسته گلی که مادر به او داده بود به سینه اش میزد و اما این وسط نقاله پیچ خورده به آن سمت می توانست مرا از لحظه ی وداع پرت کند. اتوبوس به راه افتاده بود و پسر به دنبال اتوبوس می دوید؛اولش خوب بود؛ لحظه ای که مادر هنوز می خندید همان وقتی که اشکدان پسر نشکسته بود و شوری اشک بر صورت مادر مزه ای نداشت. برمی گردم و سرم را از شیشه بیرون می کنم آن زن مرا پس میزند و کمی هل می دهد شایدهم محکم مرا عقب می کشد.دستش را بیرون می آورد و پسر دستش را به مادر می رساند . . .

یک سکوت وحشتناک،یک سکوت وحشتناک با وزش هوی باد ... یک لحظه ی طولانی . .

و پسر دست مادر را در باد رها می گذارد . انگشتر طلای آن زن با صدای جیرینگ برشیشه

و صدای خفه ی : خداحافظ مامان در گوشم وز وز می کند...



+حالا تو بگو مقصر این جدایی کمربند آهنین پدر است که تا آخرین  استخوان پسر را خورد کرده است؟

یا نیشه های کلمات همسر است که غرور مردش را له کرده است؟

۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۳
رقَـیـه ..