روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



فکر کردم یکی برای تو یکی هم برای من

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ب.ظ

گفتی از صدای پارس سگ می ترسی،از صدای قلادهِ سگ عمو. من تو را ترسو ترین دختر این آبادی می دانستم..اما تو ترسو ترین دختر  این آبادی ترسی به همه وجودم انداختی که هنوز با من قدم قدم آمده..صبحِ روستا آمدی خانه ی عمو به من گفتی آلاله ها دارند هر سال کمتر می شوند گفتی بالای تپه درخت گردویی دارد می خشکد،علف های هرز ریشه دوانده ان، گفتی آب هر روز با ظرف برایش می برم،آن طرف جاده با وانت روی آلاله ها را گل می گیرن.گفتی برویم حصار بزنیم مباد همین گردوها سال بعدش کم شوند. با اینکه مادرخوانده درخت بودی بالای درخت نمی آمدی می ترسیدی،چقدر ترسو بودی .. همه ی گردوها نارس بودن،سبزِ سبز یآدت می آید؟ آن بالای شاخهِ سمت راست دوتا گردوی رسیده داشت.. وقت چیدنشان بود فکر می کردم یکی برای تو یکی هم برای من باشد.. برای من"صفر" از آب درامد .. با سنگ زدی به پهنای گردو و هردویمان مات ماندیم وقتی گردوی پوچی شانس من بود یکی هم بود که مال تو بود .. نه من نه تو تا آن موقع گردو نخورده بودیم .. گردو را شکستی،همه اش را به من دادی حتی نصفش هم برنداشتی ... کتاب هایت را جمع کردی روی تنه اش یادگاری نوشتی و گفتی برگردیم آخر تاریک بود و تو می ترسیدی.. من ساکت بودم نه مثلِ قبلن ها . . تو کتاب بلند بلند می خواندی من سراپا گوش بودم .

منتظر بودم حالا که کتاب خوان شدی چه می خوانی ..

خواندی اگر:

منی که امروز فهمیدم باید این لقمه را بدهم،اگر ندهم،فردا که باید از سفره ام بگذرم،نمی توانم. بعد نوبت این می رسد که خانه ام را بدهم؛نمی توانم. جانم را بدهم،نمی توانم. و چون قبول دارم و می خواهم آن را انجام دهم ولی نمی توانم رنج می برم و زیر فشار وجدان خُرد می شوم.

 

و تو ترسو ترین دختر آبادی از دید من . . چقدر خوب از سهم لقمه ات گذشتی . . .                                                                                                                                                

 

 

نظرات  (۱۸)

ممنون که بهم گفتی
ولی روزه شدم
فردا هم روزه میشم چاره ای نیست
پاسخ:
اگر مستحبی باشه بگید تعارف کنن :)
چقدر زیباست این متن...
پاسخ:
:-)
حس خوبی بهم داد..خانه ی عمو...آلاله ها...
پاسخ:
آره،اما دیگه آلاله ها نیستن
۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۵ سیّد محمّد جعاوله
زیباست
پاسخ:
:-)
(: چه حس این متنو دوست داشتم
پاسخ:
:-)
۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۵ پریســآتیـــس (:
اون تڪه ای ڪه از ڪتاب خوند، چه حس خوبی داد بهم و چقدر خوب بود اصلا ..
پاسخ:
آره کتابش خیلی قشنگ بود.اسمش یادم نیس
خیلی خیلی زیبا 
پاسخ:
:-)
چه حال و هوای خوبی داشت این پست :)
پاسخ:
ای کاش لحظه ی خوندن اون کتاب همش و می فهمیدم،خیلی هوای خوبی بود،گرگ و میش...
یاااااااا خدا قلموووووووو....  بابا دمتون گرم به خدا انقد قشنگ بود انقد قشنگ بود که احساس کردم منم و نیمه ای گم شدم!!! احساس کردم یکی هست!!! باهم تو خیال روی تپه رفتیم و بعدشم ....دمتون گرم عالی بود دوست نداشتم تموم بشه با دقت چندبار خوندمش!!!!  شاید فکر کمید چرا انقد ذوق!!!
آخه شخصیت اول داستان شده بودم دوست نداشتم تموم بشه
پاسخ:
آها پس بالاخره یکی سر ذوق اومد شاید این داستان هنوز ادامه داشته باشد...:-)
عالی بود آنقدر ملموس که راستش منم انگار چند قدمی شما ایستاده بودم و همه چیز را از نزدیک می دیدم ..

بسیار زیبا بود  :)
پاسخ:
خیلی ممنون سیلاک جان،شما هم انگاری آبادی داری؟
چقدر خوب بود این نوشته یه حس صمیمت خاصی داشت و اون اخرش هم که دیگه اصل مطلب بود... :)
پاسخ:
بله.. حس صمیمیت موج میزد؛)
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۵ مهرداد طارقلی
نمیدونم چجور شخصیتی دارید و تفکرتون تو چه وادی هست و...  

که این متن ها را به نگارش در میارید ، ولی احساس میکنم حسی توش هست که شاید متمایزش بکنه...

خداقوت..
پاسخ:
مثلا یک تفکر پنهان.. خیلی پنهان..که در زوایای این شهر خفته..دل من همین سادگی ها رو میخاد.فقط همین
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۸ مهرداد طارقلی
تفکر پنهان !
دلتون همین سادگی ها رو میخواد امام فکر و عملتون چی !؟   یا عملمون فرق نداره، همه را میگم ، خودم ف شما و...
پاسخ:
اینجا شده حرفی بزنم که اهلش نیستم .. شده قدمی بردارم که برکت داده.. اینجا از روی عمد گاهی تفکرم رو میگم که تو عمل هام راه پیدا کنه.. به خودم قول دادم.. قول دادم حرفی که حتا میلی به تکرارش و یا انجامش ندارم رو روی کاغذ بیارم.. خط بزنم.. کلمه ها رو جا ب جا کنم تا با عقایدم گره بخوره . . سادگی ها ملزم به عمل نیستن چون بعضیاشون گم ان نیستن.اما همه ی سعیم رو می کنم هر پستی رو با دل و جان عمل کنم.. اگه فقط میل به نوشتن باشه اینجاس که تبدیل به شعار میشه.. به خود پرستی میشه..باید عمل کنم حتا اگه تفکر پنهانی باشه و گم شده باشه
فصل گردوچینی ما شروع شده .... ! 
زیبا بود . ممنون از حضورت !
پاسخ:
ازکجایی مگه.. بانوی گردوچین
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۳۸ ماهیِ نفس کِش! :)
خیلی ب دل نشست عزیزِ دل :)
پاسخ:
:) قابلی نداشت
قالب قشنگیه :))
پاسخ:
:)
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۱۶ المهدی یأتی
چه زیبا
پاسخ:
زیبا خواندید
بخشش هرچقدرهم که کم باشه معنی میده....
پاسخ:
بله همینطوره:/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">