روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



پسرک باحیا (3)

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ب.ظ

لُپ چال افتاده رنگ اناری، چشم های میشی گردالو؛ زیر آفتاب خنک تاکستان آن ماه گرم، اگر شیرین تر از انگورهای سورمه ای رنگ نبود، کمتر هم نبود. زیر چشمش خال ریزه میزه ای به ابهت کودکانه اش افزون ترش کرده بود. با آن انگشت های کوچکش آهسته قد بلندی می کرد و پرشی می زد.. له له خوردن انگورهای دور از دسترسش کلافه کننده بودن، اگر بگویم بهانه کمک به قد کوچکش را آوردم تا لَختی ببوسمش بیراه نگفتم. جلویش شروع به راه رفتن کردم که مرا دید و رویش را از من گرفت.. از پشت سرش دو دستم را حفاظ دو چشمش کردم.. موهای حنایی، با طعم گندم مزرعه ..! صحنه موهومی فراهم شده بود.. از هیکل کوچک کودکانه اش می ترسیدم. رویش را به من کرد تا مرا دید جیغ کر کننده ای کشید، چانه اش را گرفتم که آرام تر پسرک!

شیر آب را باز کرد و آن قدر چشم ها و چانه اش را با آب شست

 که رنگشان سرمه ای شدند.. .

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۹۵/۰۸/۰۹
رقَـیـه ..

نظرات  (۷)

۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۶ خانه سلامتی
وبلاگتون عالیه 
پاسخ:
:))
۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۹ بنیامین نجفی
:]
پاسخ:
[;
۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۴ یک دختر شیعه
واقعی بود؟
: )
پاسخ:
تازه یه چیزایی شو نگفتم، بهله واقعی:)
با بچه مرم چیکار دارین مگه خودتون برادر ندارین (((: 

والا... 
پاسخ:
میخواست لپ اناری نباشه :/:
۱۰ آبان ۹۵ ، ۰۷:۲۲ مکاترونیک خودرو
خوب کااااری کردی دمت گرمممممم
پس اگه پسررربودی خوب باهات کنارمیومدتااینکه سرت جیغ بکشه
پاسخ:
:/؛ بله:());;
:) 
چقدر جات خالیه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">