روی پل دخترکی بی پاست

روی پل دخترکی بی پاست

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ. ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ.
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ...

محمدرضا شعبانعلی



تا حالا به این فکر کردی که اگه به مهمترین و سرنوشت سازترین آرزوت برسی بعدش چه کاری انجام میدی؟! برسه که روزی مطمئن بشی تحت هیچ شرایطی قرار نیست به آرزوی اصیل و مهمت برسی و متوجه این واقعیت بشی که باید از عشق به اون خیال، رویا، وهم، دست بکشی و اصلا به روی مبارک خودت هم نیاری که کاری نمیشه کرد اون وقت چه کار می کنی؟ سعی می کنی بسوزی و بسازی.. براش جایگزین انتخاب کنی هر چند به پای اصیل خودش نرسه.. یا به مرگ فکر می کنی.. یا دنبال تقلبیش میری تا فقط لحظه ای بهت آرامش بده؟

من.. دارم می سوزم و آب میشم! همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۰۲:۰۰
رقَـیـه ..

وقتی پایه انتخابت سست باشه، تا آخر لغزانه.. اسمشه که درست میشه، بعضی چیزا از دور خیلی قشنگن ولی لمسشون از نزدیک زبر و خشنه، چرا واقعا خودمونو می سپریم به دست قضا و سرنوشت؟ چرا قوه عاقله یه موقع هایی هایی ناپدید میشه و گاهی حتی هنگ می کنه و استارت هم نمیخوره .. 

 

خشت اول گر نهد معمار کج

تا ثریا میرود دیوار کج

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۷
رقَـیـه ..

هر چقدرم که انشاء نوشتن برام هیجان انگیزه اما آخرین انشاء مال اون  کلاس سوم راهنمایی مون بوداا!!؟ یادتونه؟:))) یادش بخیر، استادمون میگه شما دانشجوها بلد این قلم بدست گرفتنه نیستین.. ده نمره هم بابت انشاء هامون قراره تقبل کنند:/ یه موضوعی هم داده بیا و ببین: هر قدیمی بد نیست و هر جدیدی خوب نیست، خب مسلما همه درباره سبک ازدواج  قدیم وجدید طومارها می نویسند 

خیلی فک کردم!!!! خیلی...:((( چقدر هم قلم بدست گرفتن سخته ها!!!! حالا که نوشتم اما دفعه بعد دوست دارم به دادم برسید:))))

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۳
رقَـیـه ..

دوست دارم که بدونم چرا نسبت به بعضی ها مرتب و مؤدبیم اما در قبال بعضی افراد حتی مراعات حدود رو هم نمی کنیم! من بی ادب هستم یا نه... هنوز به جواب اطمینان ندارم ولی به گستاخی و بی ادبی و نداشتن تربیت خانوادگی یک سری ها اطمینان دارم. چرا واقعا بعضیا بی ادب ان؟؟؟ ریشه منم که مظلومم یا اون که با همه یه جور رفتاری داره؟

واقعا چرا نمی تونم جواب آدم بی ادبو تو لحظه بدم؟ چرا چیزی به ذهنم نمیرسه اخه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۵
رقَـیـه ..

یه جایی گفته بودن غیرت یعنی نذاری رگه های قرمز بیوفته تو سفیدی چشاش غیرت فقط به عربده کشیدن و آسه برو آسه بیا نیست.

الان خودمو تو آینه می بینم تصویر یه دختر بغ کرده  از همه جا نومید با چشمای قرمز یه بغض بی هوا تو گلوش که باید خفه خون بگیره و هق هق صداشو نباد کسی بشنوه که این دل هی هربار هر باز غمگین تر میشه و نمیدونه باید برای نخراشیدن آرامشش به کدوم خدای اینجا پناه ببره. یه خدا که میگه ورد زبونتون من باشم و من، ابدا به کسی امیدتونو دخیل ببندید یه خدایی که باید اول حرکت کنی و تو مسیر دویدنت اونم بهت سرعت میبخشه. 

من الان حال یه آدمی ام بی پناه که زبون هیچکسو بلد نیست حتی یه اسکناس تو جیبش نداره تا شبشو روی بالش آرامش بذاره آدمی ام که بی انگیزه تو شهر می چرخه و هر لحظه منتظر اینه که صدای نفس های آرومش ببره و همونجا رو آسفالت عابرا دراز به دراز جون بده و حتی شناسنامه برا هویت خودش نباشه همینطور بی صدا و آروم نباشه و نباشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۵۷
رقَـیـه ..

ما حسودیم دیگه... نیازی نیست عقلانی و غیرعقلانی کسی ثابت کنه. همیشه دلم می خواست خواهر شوهر نداشته باشم.. وجود خواهر شوهر برای همه زن ها یه کابوس وحشتناکه. یا لا اقل اوصاف تمییزی نداشته باشه تک نباشه و درخشان نباشه. چه کنیم ؟ هر چقدرم که با احساست حلق آویز بشی بی فایدس فقط باید مهرت به دلبرت کمتر بشه تا به زن هم خونش حسادت نکنی. دعا کنید:((((

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۳۷
رقَـیـه ..

یه موقع هایی.. انقدر.‌ انقدر ذوق داری که حتی ذوقت هم لذت آفرینه. اما یه موقع های دیگه ای انقدر بی ذوقی که حتی اگه بارها و بارها دونه به دونه از مهمترین آمال و آرزوهات تحقق پیدا کنه و به نقطه سرانجام برسه برات فرقی با قبل از نداشتن اونها نداره.

میدونی دل بی قرار آرزو خوبه تلاش برای داشتنش خوبه دنباله ش دویدن خوبه بهش رسیدن خوبه اما اگه ذوق نداشته باشی و مستقل ازش باشی دیگه بهش «آرزو» نمیگن بهش آینده نمیگن بهش نوبرانه نمیگن .. انقدر انقدر برام پیش اومده اتفاقی متوجه شدم که وسط آرزوهام دارم غوطه میخورم اما نفهمیدم که بهش رسیدم و خودم خبر ندارم 

بی ذوقی موقعی میاد که یا خسته از انتظاری ..نومید از اومدن نوبرانه هات.. یا تازه فهمیدی اصلا اینو نمی خواستی دنبال این نبودی اما به اشتباه اینو طلبیدی.

 

خستم 

خستم

خستم

از 

انتظار

....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۰
رقَـیـه ..

به نظرم ذات آدمیزاد بین داشته ها و نداشته هاش چه از دستشون داده باشه یا قرار باشه دیگه نداشته باشدشون و هزار دلیل دیگه که باعث بشه داشته ها و نداشته ها جایگاهشون تغییر کنه نسبت به همدیگه، یه فرق گنده و اساسی میذاره اونم اینه داشته ها به وضع خنده داری دیده نمیشه و نیاز بهش حس نمیشه و بارها هم گفته شده که نباشه هم مهم نیست در صورتی که نداشته ها از دوردست خیلی قشنگ و هیجان انگیزه و بدست آوردنشون رویای محض هست. نداشته ها بیشتر حس میشن بیشتر دیده میشن همیشه تو مغز آرزوهامونه توی لحظه به لحظه زندگی هامون جاریه منتها برعکس داشته ها اند با این که امکانات و سرویس دهی های جسمی و عاطفی و روانی همیشه هستند و ما اون هارو محو کردیم و چسبیدیم به نداشته های واهی.. نداشته های توهمی که شاید حتی هیچوقت بهشون نرسیم!!!!!! اما شدن مغز لحظه به لحظه زندگیامون.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۱:۵۰
رقَـیـه ..
چشمات.. چشمات... چشمات ...
اگه بری .. اگه برم .. 
بدون همدیگه .. بی وجود همدیگه ..
چشمام.... چشمام... چشمام..
بدون حتی داشتن خیال هم .. تو غربت این نگاه های زبر و کند تو اگه بری و من اگه برم ........... چشم هامون تا ابد به دنیاکه دنیاست تا عرش و آسمون بی «قرار» میشند. تمام میشیم از بین میره این همه روشنایی . 
اگه بمونی اگه نریم .. اگه نریم!!!  اگه این آتش بس لعنتی و مضحک سوت بکشه و خلاص بشیم آه .. اگه از بین بره این جنگ یک طرفه، دو طرفه...چشمات، چشمااااام!!! نوید صلح میدن صلح آشتی.. آشتی همیشگی .. ماندنی.. آخ اگه نریم !؟!؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۲۴
رقَـیـه ..

دیشب بود ؟ نه. پریشب بود آره نشسته بودم پشت پنجره روی صندلی روی دو زانوهام .. حتی الان که داره مرور میشه تو ذهنم .. گریه شروع می کنه و چشمام شر شر اشکه.. نشستم رو دو زانوها درد حالیم نبود بغضی که چند ماه بود تو گلوم حبسش کردم ترکید تا حرم آقاجان رو دیدم انگار ده سال بود انقد خودشو ازم محروم کرده بود انگاری یه دخترکوچولو عرب بی پناه بودم توی شهر تنگ و تاریک .. انگار از آغوش مادرش سر خورده بود و نمی تونست حتی با ادای کلمات «کمک کنید» هم توجه باقی رو به خودش بکشونه. چقد می درخشید گنبدش چقد حالمو دگرگون کرد چقد دلتنگتون بودم آقا. چقد گم بودم چقد گنگ بودم چقد تا سحر گریستم و بغضم تمومی نداشت..

دیگه بهتون عادت کردم دیگه بهتون عادت کرم ... دیگه فقط حالم رو شما خوب می کنی.


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۵
رقَـیـه ..

چند روزه میخام شروع کنم کتابچه های قانون رو بخونم و شده حتی فقط ناخونک بزنم ولی ... حوصله ام نذاشته و نیومده:)  میخاستم یه سری عادتای ناجورمو بذارم کنار ولی ... حوصله ام نیومده! خواستم بپرم سر کوچه همساده بشینم کنارش تمرین کنم آداب معاشرتو ! تا کم کم از لاک خودم بیام بیرون تو جامعه بگردم ولی  جناب حوصله و دل خوش نیومده باهام خلاصه من هر چی ندارم از این حوصله نیومده من هست...

کم کم باید بشینم براش از معایب بی هنری و کم تحرکی و زخم بستری بگم تا بلکه به زور هم که شده چند صباحی همراهیم کنه.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۶
رقَـیـه ..

اولاً اینُ میگم که صادق بودن خیلی هم خوب نیست... ضربه می خوری از همه دورُ وَریات. مردم حوصله انتقادُ ندارن، صداقت یه بخشی از نقدِ.

من عینِ آینم تعریف از خود نباشه! اما بلد نیستم دروغ بگم! تعریف از خود نباشه .. آدم رُک گویی ام والا واقعیتش خودمم از خودم بابت این خصلت خسته شدم بدون حاشیه و مقدمات مستقیم میرم سر لُب کلام، طوری که بهم میگن تو که داری نقد می کنی بایدَم جنبه نقد شدن هم داشته باشی، اما ندارم ! 

از طرز سارُق چارقَد بستنُ گرفتنشون نقد می کنم تا طرز نشست و برخاستشون از گره های کور و مشکلاتی که می جنگند باهاشون و باعث میشه به کج مقدم بشند تا لُقمه اضافه ای که باعث اضافه وزنشون میشه، خسته شدم بس که بهم خندیدند که ازت انتظار نداریم بهمون گیر سه پیچ بدی و هی برای اعمال ریزُ درشتِ صحیح و غیر صحیح گوشزدمون بشی. نمیتونم ازتون انتقاد نکنم وقتی اشتباه می کنید مخصوصاً راجع اتفاقاتی که مربوط به منه من نمی تونم حرفِ دلمُ به نقطه زبونم جاری نکنم نمی تونم أدا در بیارم نمی تونم رو راست نباشم.

«-گفته است الکذب ریب فی القلوب

 شایدم هر راست نباید گفت-»


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۳۲
رقَـیـه ..